
اقتصاد عصبی
اقتصاد عصبی۱ رویکرد و نگرشی نو، در توضیح و بررسی رفتار انسانها در تصمیمگیریهای روزمره و تخصصی، بهویژه در دنیای سرمایهگذاری است. از اقتصاد عصبی با عنوانهای دیگر مانند روانشناسی اقتصاد، اقتصاد عصببنیان یا اقتصاد مبتنی بر عصبشناسی نیز نام برده میشود.
اقتصاد عصبی دانشی میانرشتهای است که از مجموعه علوم عصبشناسی، اقتصاد رفتاری و تجربی، روانشناسی شناختی و اجتماعی، زیستشناسی نظری، علوم کامپیوتر و ریاضیات، ترکیب شده است. دانش مذکور به توضیح تصمیمگیری انسان، توانمندی پردازشهای گوناگون عصبی، مطالعه چگونگی رفتار اقتصادی، درک پردازشهای مغزی و چگونگی نحوه محاسبات ذهنی میپردازد.
روانشناسان اقتصاد با بهکارگیری ترکیبی از مجموعه ابزارهای مرتبط با علوم مغز و اعصاب مانند سیستم تحریک فراجمجمهای قشر مخ۲، تصویربرداری مغناطیسی۳ و ابزارهای دانش روانشناسی مثل روانفیزیولوژی۴ و ردیابی چشمی۵ و نیز ابزارهایی از اقتصاد آزمایشگاهی، مطالعات و پژوهشهای خود را انجام میدهند.
هدف از مطالعه این رشته، درک بهتر روند انتخابهای مالی افراد است. با بررسی این مجموعه از دانش بهدنبال آن هستیم که پاسخ موضوعات زیر را پیدا کنیم:
۱ – نحوه تأثیرگذاری احساسات بر تصمیمات مالی؛
۲ – نحوه تأثیرگذاری احساسات بر رفتار ریسکپذیری و ریسکگریزی؛
۳ – ارزیابی قضاوتها و سوگیریها؛
۴ – نحوه درک نااطمینانی افراد در دنیای مالی و سرمایهگذاری.
پرسش بنیادینی که محققان بسیاری را به تحقیق و بررسیهای آزمایشگاهی گستردهای در حوزه اقتصاد سوق داده این است که «چگونه علوم مربوط با اعصاب و روان میتوانند به پیشبرد مطلوب اقتصاد در سطوح خرد و کلان کمک کنند؟»
در این راستا و برای ارتقای این دانش و همچنین اجرای تحقیقات علمی، مراکز تخصصی گستردهای تأسیس شدهاند که البته جای خالی آنها برای ارتقا و بهبود روند اقتصاد ایران، بسیار محسوس است.
گفتنی است که آزمایشگاه استنفورد، بهعنوان یکی از مراکز مهم فعالیت برای آزمایشهای روانشناسان در دنیا، با اختصاص یک آزمایشگاه تحقیقی به حوزه نوپای اقتصاد عصبی، از لحاظ اعتبار و منابع، بهطور چشمگیری به این حوزه کمک کرده است.
اقتصاد عصببنیان، در دهه ابتدایی حیات خود، بحثهای پرحاشیهای را برانگیخت. در ابتدا، دانشمندان هریک از رشتههای اصلی و سازنده این علم، بر سر این موضوع که آیا این رشته ترکیبی، مزایایی برای رشتههای اصلی و سازنده خود ایجاد خواهد کرد یا خیر، چالشهای متنوع و متفاوت بسیاری را بررسی کردند. پژوهشگران این حوزه نوظهور، بر سر نحوه شکلگیری اقتصاد عصببنیان، بهتفصیل بحث و استدلال میکردند.
امروزه علاقهمندان برای رسیدن به درک کاملی از مفاهیم این رشته و کاربرد اصولی آن، باید هم منابع فکری اقتصاد عصببنیان و هم زمینهها و تکنیکهای این علم را مطالعه و بررسی نمایند.
در بررسی ریشه اقتصاد عصبی، دو رویداد را باید در نظر داشت:
۱- ابتدا رویدادهای پس از انقلاب اقتصادی نئوکلاسیک در دهه ۱۹۳۰؛
۲ -سپس تولد علوم عصبشناختی در طول دهه ۱۹۹۰٫
در خصوص بررسی تاریخ اقتصاد عصبی و ریشهیابی آن، به دو موضوع «انقلاب نئوکلاسیک» و «تولد دانش عصبی شناختی» به ترتیب در این مقاله و مقالههای آینده خواهیم پرداخت.
اقتصاد نئوکلاسیک
رد پای تولد علم اقتصاد را میتوان در انتشار کتاب ثروت ملل آدام اسمیت در سال ۱۷۷۶ دنبال کرد. انتشار این کتاب، سرآغازی برای دوره کلاسیک نظریههای اقتصادی شد.
اسمیت برای درک رفتار انتخابی و تجمیع انتخابها در فعالیت بازار، تعدادی از پدیدههای مهم را توصیف کرد. این توصیفات در واقع بیش از آنکه به مباحث نظری علومی مانند اقتصاد و ریاضیات بپردازند، بینشهایی از جنس علوم روانی و قوانین نسبتاً موقتی بودند که چگونگی تأثیر ویژگیهای محیط بر رفتار مصرفکنندگان و تولیدکنندگان را توضیح میدادند.
آنچه پس از دوره کلاسیک رخ داد، فاصلهای بود که طی آن نظریه اقتصادی بسیار ناهمگن مینمود. در این فاصله و طی رشد و نمو این رشته، تعدادی از مکاتب رقیب با رویکردهای مختلف توسعه یافتند.
بسیاری از اقتصاددانان آن زمان (ادجورث، رمزی، فیشر) برای استنباط ارزش دریافتی از سیگنالهای فیزیکی، به استفاده از ابزارهایی مانند نشاطسنج۶، روی آوردند. البته در ابتدا اقتصاددانان عصببنیان کاملاً از دسترسی به چنین ابزارهایی محروم بودند.
با تلاشهای جان مینارد کینز، یک مکتب فکری ظهور کرد که به بررسی نظم در رفتار مصرفکننده میپرداخت؛ زمینهای برای سیاست مالی که برای مدیریت نوسانات اقتصادی موارد مطالعاتی جالبی را فراهم کرده بود (اقتصاد کینزی).
بسیاری از عناصر نظریه کینز مانند «تمایل به مصرف» یا «خوی حیوانی» که بر کارآفرینان و تصمیمات آنها در حوزه سرمایهگذاری تأثیر میگذارند، بر اساس مفاهیم و بنیانهای ابتدایی روانشناختی بودند. این چارچوب نظری تا سال ۱۹۶۰ در سیاستهای مالی ایالات متحده آمریکا و تصمیمات اقتصادی کلان آن دوره، نفوذ گسترده و عمیقی داشت.
با شروع دهه ۳۰ میلادی، گروهی از اقتصاددانان که معروفترین آنها ساموئلسون، آرو و دبرو بودند، به بررسی ساختار ریاضی انتخاب و رفتار مصرفکننده در بازارها پرداختند. این گروه از نظریهپردازان بهجای ساختن مدل، مجموعهای از پارامترها را که ممکن است پیشبینیکننده رفتار انتخابی باشند، مورد بررسی قرار دادند و به مطالعه این موضوع پرداختند که ساختار ریاضی انتخابها از مفروضات ساده و ابتداییتر چه تأثیری میتواند بر اولویتهای پیشین افراد داشته باشد.
بسیاری از این مدلها (سبک و شیوه مدلسازی بعدی) دارای رنگ و بوی هنجاری قوی بودند؛ به این معنا که توجه آنها بر انتخابهای ایدهآل و تخصیص کارآمدی منابع متمرکز بود. این امر لزوماً برخلاف توصیف جهت نحوه انتخاب مردم (مانند روانشناسان) و شیوه عملکرد بازارها بود.
هدف از نگارش نوشتار حاضر این است که در آینده، نظریات گوناگونی که سنگ بنای دانش اقتصاد عصبی هستند، مورد بررسی قرار گیرند، همچنین نقش فعالیتهای مغز، آزادسازی مواد شیمیایی (مانند دوپامین و سروتونین) و قسمتهای تشکیلدهنده مغز مانند بادامه، کمربند قدامی، قشر پیشانی و غیره در میزان و نوع تصمیمگیری افراد و نیز تأثیر آنها در روند سرمایهگذاری معاملهگران، مطالعه شود.