ایکـرونامـی؛پایـان عصـر تجربهگرایـی،آغاز عصر پیشکنشگرایی
شکی نیست که کرونا، کووید ۱۹، یا به گفته یانکیها ویروس چینی، دارای ابعاد و پیامدهای گوناگونِ آشکار و پنهان بسیاری است. ابعاد و پیامدهایی که خود به دوران نوپدیدی مبدل شدهاند که میتوان بر آن نام ایکرونامی (Ecronomy) یا اقتصاد کرونایی نهاد. اقتصادی که شاید تاکنون سردرگمی و نااطمینانی به تصمیمها، مهمترین نشانه رفتاری تصمیمگیران آن بوده است. اما چرا سردرگمی؟ چرا نااطمینانی؟ چرا تصمیمگیران از سرزمین چشمبادامیها، تا نفتفروشان خلیج پارسی و گاوچرانان غرب وحشی، همه با این چالش دست به گریبان شدهاند؟ چرا حتی راهکار سنتی قرنطینه بهمانند قرون و اعصار گذشته گزینه نهایی همه نبوده و یا بهقدر کافی موفق نبوده است؟ و چرا نمیدانیم که چه کنیم؟
شاید متخصصان و خبرگان رشتهها و تخصصهای گوناگون، با اتکا به رهیافتهای نظری رشته خود، بتوانند برای این پرسش، پاسخهای متفاوتی و حتی متضادی را ارائه نمایند اما شاید فصل مشترک همه پاسخها در یک واژه باشد: تجربه و نداشتن تجربه!
تجربه تنها یک واژه نیست، تجربه پایه و اساس بخش بزرگی از زندگی بشر به شمار میرود که در بیشتر فرهنگها و کشورها دارای جایگاه و اهمیت ویژه و والایی است و باعث شده تا در برخورد با بسیاری از کنشها، واکنشها تجربه محور بوده و در شرایطی مانند ایکرونامی، نبود تجربه مشابه در فضای کسبوکار نوین، یکی از دلایل واکنشهای انباشته از سردرگمی باشد.
یکی از دستاوردهای اصلی دوران نوگرایی یا رنسانس، تخصصگرایی و توسعه رشتههای تخصصی جدیدی بود که بیشتر تجربهگرا بودند و متخصصان آن رشتهها در تلاش بودند تا با آزمون و تجربه پدیدهها به توسعه دانش بشری کمک نمایند. حرکتی که بهمرور جدیتر دنبال شد و با همافزایی با دیگر پدیدههای اجتماعی، زندگی بشر نوین را پایهگذاری نمود. در گذر این سدهها، هرچه بیشتر به سده بیست و یکم نزدیک میشویم، بیشتر شاهد چنین همافزاییهایی هستیم. همافزاییهایی که منجر به انباشت دانش بشری شده و بهمرور، در آمیخته تجربه و دانش، سهم دانش بیشتر و بیشتر شده است، اما از یکسو همچنان سهم تجربه غیرقابلانکار بوده و از سوی دیگر، گویا همچنان باور و یا عادت به تجربه، نقش اصلی را در تصمیمگیریها به عهده دارد.
اما از دهه نود میلادی، رویدادها و حوادث بزرگ به شکلی رقم خوردند که بسیاری از آنها با تجربیات بشر همخوانی نداشتند، فروپاشی اتحاد پرطمطراق جماهیر شوروی، توسعه شگفتانگیز فناوری اطلاعات، ظهور کسبوکارهای اینترنتی، ورشکستگی و نابودی بسیاری از این کسبوکارها در دات بمب ۲۰۰۱ میلادی، ظهور دوباره و یا تابآوری بسیاری دیگر، رخدادهای یازده سپتامبر، ….. و اینک کرونا! …. بیماری فراگیری که همه را از خاور تا باختر درگیر کرده و به بزرگترین چالش بشر تبدیلشده است. چالشی که بشر معتاد به تجربه را در نبود تجربه، به سردرگمی کشانده است.
البته گفتنی است که آغاز همه سدهها و قرون توأم با دگرگونیهای بزرگ بوده است. برای مثال سده نوزدهم با انقلاب فرانسه و هنجارشکنیهای ناپلئون، ظهور آدام اسمیت و تولد رشته اقتصاد، بروز اندیشه جدایی مالکیت و مدیریت و …. و یا سده بیستم، با تولد رشته مدیریت، هنری فورد و تولید انبوه، نخستین جنگ جهانی و … آغاز شده است اما برای واکنش در برابر پدیدههای قرن بیست و یکمی، تجربه کمنقشتر بوده است و در کرونا کمینه شده است. به دیگر سخن، جهان نوین در برابر یک بیماری همهگیر به بنبست تجربه رسیده است و تجربه کارآمدی لازم را ندارد.
اما چاره چیست؟ در نگاه نخست و شتابزده، چارهای بهجز آزمونوخطا و دستیابی به تجربه وجود ندارد. الگوریتمی که بشر همواره پیموده است اما چه کسی تضمین میکند که کروناهای دیگری در راه نباشند؟ آیا میتوان از آینده دور و نزدیک اطمینان داشت که بحرانهای دیگری از جنس بیماری و یا انواع دیگر به دلایل شناختهشده و ناشناخته، طبیعی یا غیرطبیعی، با منشأ انسانی یا غیرانسانی در راه نباشند؟ آیا برای همه آنها باید همان مسیر پر بیم و خطر آزمونوخطا را پیمود؟ آیا در میان این حجم از دانش، یافتهها و ساختههای بشر، نمیتوان راهکاری پیشگیرانه، پیشکنشانه و پیشبینانه یافت؟
برای پاسخ به این پرسش، به سده نوزدهم بازمیگردیم، به هنگامیکه بشر به جیمز وات و ماشین بخارش همچنان با تحسین مینگریست و راهآهن و شاید کشتی بخار، اوج پیشرفت و فناوری به شمار میرفت. در این روزگار و به دور از هیاهوی سرگرمی به آن یافتهها و ساختهها، ژولورن به ترسیم آیندهای انباشته از یافتهها و ساختههای بسیار پیچیدهتر و انباشته از ناباوری پرداخت که از سفر به ژرفنای زمین تا چکاد کوههای ماه خبر میداد. ژولورن در آن زمان نویسنده تخیلگرا نامیده شد اما تخیلی متفاوت از پرواز ققنوس و دیو چراغ جادو. تخیلی مبتنی بر واقعیت و بر پایه پایش پیشرفت دانش بشری به شکل کنار هم چیدن قطعات پازل یافتهها و ساختههای مجزا از هم و دستیابی به تصویر آینده. روشی پیشنگر و هوشمندانه، که شاید اگر او را پدر آیندهپژوهی بدانیم، گزاف نگفتهایم.
ژولورن در سرزمین نوستراداموس متافیزیکگرا و پیشگو، با اتکا به دانش فیزیکی به پیشبینی آیندهای محتمل میپرداخت که هنوز تجربه نشده بود. آیندهای که برای بشر تجربهگرا و مبهماندیش درباره آینده، دور از هر تجربهای بود. چنین روش پیشنگر و هوشمندانهای پس از ژولورن کمابیش مورد بهرهبرداری قرار گرفت اما برای دانشپژوهان رشتههای مدیریتی، مالی و اقتصادی، شاید هایدی و آلوین تافلر نام آشناتر از دیگران باشند. زنوشوهری که بهواقع پای آیندهپژوهی را با موج سوم به گستره اقتصاد و مدیریت باز کردند. رویدادی که باید نقطه چرخش راهبردی اندیشههای مدیریتی قرار میگرفت اما تمام و کمال چنین نشد و مدیران در همه سطوح همچنان به تجربه باور بیشتری داشتند و دارند.
آیندهپژوهی شاید از نظر روششناسی، تفاوت شگفتانگیزی با دیگر روشهای پژوهشی نداشته باشد اما نگرش و دیدگاه مدیران درباره ضرورت آیندهنگاری میتواند نقطه بحرانیِ چرایی انجام یا عدم انجام این پژوهشها و درنتیجه توجه یا بیتوجهی به آینده باشد. در این میان ممکن است، عنوان شود که پروژههای آیندهپژوهی بسیار گرانقیمت هستند و بسیاری از شرکتها توان انجام آنها را ندارند. همچنین دور از ذهن نیست که با توجه به سرانه پایین کتابخوانی و بازآموزی در کشور، عنوان شود که آیندهپژوهی یا از توان لازم برخوردار نیست و یا در پیشبینی مواردی مانند ایکرونامی ناتوان بوده است.
بحث هزینهها در آیندهپژوهی، عاملی که برای آن، راهحل به نسبت مناسبی ایجادشده و دانشگاهها، پژوهشگران و مؤسسات تخصصی نسبت به تولید، انتشار و ارائه گزارشها و همچنین پذیرش و انجام پروژههای سفارشی اقدام کرده و میکنند، در بسیاری از موارد در عمل رایگان به شمار میروند. برای مثال میتوان به کتاب تکانههای استراتژیک در دنیای مدیریت، نوشته پرفسور فریبرز قدر، استاد ایرانی دانشگاه پنسیلوانیا اشاره کرد. کتابی که در سال ۲۰۰۴ میلادی یکی از پرفروشترین کتابهای ایالاتمتحده بود و در آن به پیشبینی مهمترین چالشهای مؤثر بر کسبوکارها و شرکتها اقدام شده بود. چالشهایی که تهدید کرونا در میان آنها بدون اینکه نام کووید، کرونا و یا چینی بر آن گذاشته شود، خودنمایی میکند.
در بخشی از ترجمه فصل سوم این کتاب با عنوان بیماریها و جهانیشدن میخوانیم: «کشورها به یک زیرساخت جهانی بهداشت نیاز دارند تا بهطور وسیع و مؤثری در برابر بیماریهای همهگیر عکسالعمل نشان دهند. در عصری که روند یکپارچگی اجتماعی و اقتصادی رو به رشد است، بروز بیماری در یک کشور میتواند کمتر از چند روز به تمام جهان سرایت کند. نتیجه اینکه، دولتها، سازمانهای غیردولتی و شرکتهای خصوصی باید برای مراقبت از سلامت بیندیشند.»
فصل سوم کتاب که به گوشهی کوتاهی از آن و بخش هشدارهای آن بسنده شد، بهکل به بحث پاندمیها و اپیدمیها و تهدیدات ناشی از آنها و دعوت به آمادگی برای برخورد تا سطح شرکتهای کوچک و متوسط میپردازد. چالشی که شاید در جهان نوین و تا آن زمان، تنها تجربه کوچک سارس (در مقایسه با کرونا) وجود داشت و سازمان جهانی بهداشت و دولتهای درگیر مانند جمهوری خلق چین، به مهار آن افتخار میکردند.
در گذر این سالها، اطلاعات بسیاری در این زمینهها منتشر شدهاند و حتی به نظر میرسد که پای این پیشبینیها به هالیوود نیز باز شده است اما با نهایت تعجب، بسیاری از مدیران از سطح کسبوکار تا سطوح سیاسی، کمترین توجهی به این مسائل داشتهاند و بهجای اینکه در این برش زمانی کنونی، آمادگی داشته باشند، منفعلانه، سردرگم بنبست تجربه هستند.
کرونا و ایکرونامی و پیامدهای آن مانند سقوط قیمت نفت در آمریکا، بیشک بزرگترین درسی است که بشر از بیتوجهی به آیندهپژوهی و آیندهنگاری آموخته است اما آیا این بهای تمامشده هنگفت منجر به کم کردن سهم تجربهگرایی در تصمیمگیریها و گذر از زهر تجربه خواهد شد؟ در پاسخ باید گفت که نبود رفتار پیشگیرانه و پیشکنشانه به دلیل در دسترس نبودنِ آیندهپژوهی و بهرهبرداری از دانش موجود برای پیشبینی آینده نبوده است، بلکه ریشه مشکل در نگرش مدیران نسبت به اهمیت درک آینده بوده است و باید باورمندی به اهمیت درک آینده بهبودیافته یا حتی در مواردی ایجاد شود.
بهبود چنین نگرشی در سازمانها و بهواقع توسعه فرهنگ آیندهنگاری، ساده به نظر میرسد اما دستیابی به چنین هدف سادهای، بسیار راه پر پیچ و خمی دارد، چراکه باید سبک اندیشیدن و نگرش افراد تغییر و دگرگونی یابد. دگرگونی که بهطور طبیعی در برابر آن مقاومت خواهند کرد. به دیگر سخن، بایستی مدیران مهارتهای ادراکی خود را بازتعریف و تقویت نمایند.
واژه مهارتهای ادراکی نخستین بار توسط رابرت کاتز به کار رفت. کاتز مدل بسیار ساده و قابلفهمی برای مهارتهای مدیریتی در سطوح گوناگون سازمانی ارائه نمود که نشاندهنده میزان و نوع مهارتهای موردنیاز مدیران در سه سطح عملیاتی، میانی و ارشد بود. کاتز در مدل خود، عنوان کرد که مدیران برای انجام وظایف خود (برنامهریزی، سازماندهی، رهبری و کنترل) باید مهارتهایی داشته باشند. او این مهارتها را به سه گروه زیر دستهبندی نمود:
مهارتهای فنی و تخصصی: دربرگیرنده مهارتهای فنی، کارشناسی و اجرایی برای انجام وظیفه اصلی سازمانی
مهارتهای ارتباطی و انسانی: دربرگیرنده مهارتهای روابط انسانی و تعامل میان افراد
مهارتهای ادراکی و برنامهریزی: دربرگیرنده مهارتهای ادراکی، طراحی، تحلیلی و فهم پیچیدگیهای کلان برای سیاستگذاری و برنامهریزی
نگاره ۱ به معرفی و بررسی مدل کاتز میپردازد. همانگونه که مشاهده میشود، پژوهشها و بررسیهای کاتز نشان میدهد که مدیران ارشد به بیشترین میزان از مهارتهای ادراکی و برنامهریزی نیاز داشته و کمترین نیاز به مهارتهای فنی و تخصصی را دارند. همچنین همه سطوح سازمانی دارای نیازمندی یکسان از مهارتهای ارتباطی و انسانی میباشند.
بهاینترتیب شکی نیست که همه جهتگیریها و ازجمله جهت دادن به گردآوری دادهها و تولید اطلاعات برای برنامهریزیها بر عهده مدیران ارشد بوده و این افراد باید مهارتهای ادراکی مانند شناخت لازم از آیندهپژوهی را دارا باشند. امری که در بسیاری از سازمانهای هرمیشکل و بهویژه در اقتصادهای دولتیتر، چنین نیست و مدیران ارشد درگیر فعالیتهای عملیاتی روزانه و تخصص پایه هستند. به دیگر سخن، مدیران ارشد باید مهارتهای ادراکی خود را پرورش داده و بهویژه نگرشهای تجربهگرای خود را تعدیل نموده و با بهرهبرداری از آیندهپژوهی، به آیندهنگاری بپردازند.
بهطور خلاصه، میتوان گفت که ایکرونامی، آغازگر عصری است که بشر تجربهگرا، به تجربه و با هزینه بسیار هنگفتی، دریافت که تجربه همواره گرهگشا نیست و جهان نوین و جهانیشده، با چالشهایی روبهرو است که پیشتر تجربه نشدهاند و باید با اتکا به ابزارهای متکی بر دانش نوین به پیشبینی این رویدادها پرداخت و برای مدیریت آنها پیشکنشانه آماده بود. مدیران ارشد نوین، باید مهارتهای ادراکی بسیار بالایی داشته باشند که بتوانند برنامهریزیهای خود را چنان تدوین کنند که کسبوکار تحت نظارت آنها، امروز بدون دخالت آنها، کار خود را دنبال نماید و همواره مشغول آمادهسازی کسبوکار برای فردا باشند. به دیگر سخن بپذیریم که عصر تجربهگرایی رو به پایان است و عصر پیشکنشگرایی آغاز شده است.